زلفت به باد داده اصول حجاب را چشم و لبت گرفته ز من خورد و خواب را هر شب تمام عقربه‌ها ساکتند و من ساکت نشسته‌ام که ببینم شتاب را من با گناهِ طعم لبانت بهشت را این‌جا چشیده‌ام. چه نیازی ثواب را؟! «جغرافیای کوچک من*»! با تو خوانده‌ام تاریخ نانوشته‌ی هر انقلاب را پایی که فکر رفتن و پایی که مانده است دیوانه کرده‌ است ایاب ‌و ‌ذهاب را با ترس رفتنت دل من رنده می‌شود ی بمان که رنده کنی اضطراب را دستی برای بدرقه خوددار می‌شود دیگر شکنجه‌گر تو نیاور طناب را. منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

لاله های شهید تشریفات مجالس ملل دانلود آهنگ جدید - فول آلبوم سلامت فایل های دانشجویی